۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

من و زندگى در جنوب وامروز سوم خرداد

تلاطم اوضاع جغرافيايى قسمت اعظم شهرهاى آشناى من راغبارآلود كرده . دلم مى گيرد از شنيدن اين همه درد ورنجى كه بر جنوب رفته است .سالهاى زيادى از زندگى من بواسطه كار پدرو شوهرم در جنوب گذشته آبادان ، اهواز ....يك زمانى همه چيز براى من متفاوت بود. مگر مى شه من بزرگ شدن بچه هايم را در جنوب فراموش كنم .مگر مى شه حمله ساواك را در آبادان براى دستگيرى برادرم و دوستانش را در خانه مان فراموش كنم. آخه آرش در آبادان دنيا آمد وپگاه در اهواز.ما مادر شوهرم را در اهواز به خاك سپرديم ، ما مادربزرگم را در آبادان به خاك سپرديم خداى من يكى بالاى ३० سال وديگرى
حدود 20 سالى مى شود همه خاطره وزندگى نيست ،وقتى در مغزم ورق مى زنم همه اش از جنوب مى بينم در واقع من با جنوب

گره خورده ام مى دانم تلخى ايام زندگى من در جنوب بسيار است ولى همه را در خانه تكانى وجودم دور ريخته ام .امروز سوم خرداد ست روز پر سر وصداى حكومت

خرمشهر آزاد شد بندرى كه جمعه ها با پدرم سوار ماشين آبى تويوتايش مى شديم و براى خوردن بستنى اگر درست يادم باشد به خيابان فردوسى خرمشهر مى رفتيم بستنى مى خريديم وشاد برمى گشتيم حالا همه چيز نابود شده حتا اسم مدارس وخيابان هاى

ما چيز ديگرى ست حالا هيچ چيز زيبايى از بچگى ما نمانده و ما هم به نوعى دفن شده ايم .زندگى در جنوب بخش جدا ناپذيرى

از من هستند انگار زنده دفن شده ايم ولى هنوز زنده هستيم ونفس مى كشيم شايد اين كابوس تمام شود وكسى ما را از درون خاك هاى

فرو ريخته بر كالبدمان نجات دهد شايد در سوم خردادى ديگر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ