۱۳۹۲ خرداد ۷, سه‌شنبه

ندیده های اطراف

درجای جای شهر ،با تمام رفت و آمدها ،هنوز چشمت به مناظری برخورد می کند که
قبلن ندیده ای .به راستی در برابرهمه آنها به تفاوت انسانها فکر می کنی به تمامی
آلام بشری که او را به چه کارهایی وادار می کند .در مسیردزاشیب ،کوچه آتش نشانی
بودم که مردمی پراکنده و گاه در صف نظرم را جلب کرد.در وحله اول تصور یه
حادثه مثل فوت کسی به ذهنم رسید تا اینکه صف را دیدم و راننده تاکسی خیلی آشنا به
موضوع گفت: اینها برای دیدن حاجی نباتی آمده اند.
اول مانده بودم که چرا این رمال را نمی گیرند.مگر کار او چیزی مثل آقای اکبری
نیست ؟ این صف ، این ازدحام برایم عجیب بود .راننده گفت :می دانم که 20 سالی
از اقامت او در این منزل می گذره. گویا صندوقی گذاشته و هرکس هر چه می خواهد
در آن می ریزد . در ضمن خانم ها را نیز نمی پذیرد.
چقدردرماندگی انسان را به کارهای عجیب می اندازد. در بازگشت و تعریف دیده ام
دیدم .دوستم در باره او می داند .حاجی نباتی را گشتم و زندگی نامه او را خواندم.
شما نیز بخوانید تا متوجه شوید که به کجا کشیده شده ایم.
من او را فردی باهوش یافتم که شناخت خوبی از مردم یافته.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ