۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

دختری به نام............


امروز به یاد کارتون دختری به نام حنا افتادم.کارتونی که متعلق به دوران کودکی فرزندانم بود.سخت کوشی و تلاش این بچه ستودنی بود.هرگز فکر نمی کردم روزی کسی مرا به آن سوی این کارتون ببرد.وتوران برد.دختری با احساس که زندگی ،مثل یک سنگ در دریا با او رفتار کرده است .آنقدر دراثر امواج زندگی در کف این اقیانوس آب قل خورده است ،که دیگر هیچ ناهمواری بر روی او وجود ندارد.در صداش ،رفتارش گریه ای هست که بروز نمی دهد ولی هست .دلت می خواست در برهه ای از زمان بودی وکمکش می کردی.باورت نمی شه که تمام عزیزانش او را ترک کنند.حالا می فهمی که این آزار واذیت چقدر برای کودکان ماندنی و زجر آور است.روحیه قوی او مرا نیز قوی می کند.خدا را شکر که شوهر خوبی داره .شوهری که مرهم زندگی اوست.توران بجز دوران کوتاهی هیچگاه روی آسایش نداشته.من چقدر خوشبخت بودم و نمی دانستم.آرزوهای او اصلا" بزرگ نیست.اینکه دنبال مادری باشی بزرگ نیست .شاید فقط سخت باشه.چقدر برای بچه ای که بچگی نکرده سخته بگویی متاسفم.حس می کنی من چطور می توانم جای مادر پدر وخواهر نداشته او را بگیرم.چرا نباید همه بچه ها را دوست داشت؟حالا می فهمم این انجمنهای حمایتی چقدر وجودشان ضروری ست. شاید در لحظاتی برای آنها کمکی باشد.توران انسان بزرگی ست که من قبلا" شهناز را با این روحیه دیده بودم.آره توران قابل تقدیر ودوست داشتنی ست.دختری که در درد می پیچه ولی نمی فهمی.توران امروز می گفت:شاید اگر دیگران پدرش را تنها نمی گذاشتند هرگز این وضع پیش نمی آمد.شاید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ