جمعه به تقرش رفتیم.مسیر نزدیک به شهر ابری وپر از گیاهان کوهستانی بود.شهر کاملا"خلوت وبدون ترافیک بود.نسبت به مساحت آن پارک خوب داشت هر چند مگر چقدر می توان بر روی نیمکت سرد نشست.چقدر... چقدر.با گلی به مزار مریم حیدری دوستی که در تصادف فوت کرده بود رفتیم.او با بچه ای که حامله بود در آنجا دفن بود .اسم بچه نیامده سارا بود .من این خانم را در مسابقه ای دیده بودم در همان لحظه اول او را بسیار با کمال وخانم دیدم.به هر حال این تقدیر او وشوهرش با بچه نیامده و ما بود.گل را در کنار گلی دیگر که آنجا بود گذاشتیم و با زخمی سر باز بلند شدیم.اشرف مخلوقات بودن یعنی زجر کشیدن یعنی می آیی که خود را بسازی،یعنی اگر نساختی و فکر نکردی باید مثل حیوان بمیری.و اما شاهزاده محمد.جایی که متعلق به قرن ده هجری بود و در کنار مزار این دوست قسمتی بسیار قدیمی تر نیز وجود داشت.جلوی در دو زنجیر آویزان بودنمی دانستم چیست.هر چند که در بازگشت متوجه شدم دختر جوان و مرد مسنی آنراگرفتند به جلو آمده و دعا خواندند.جای بسیار غم انگیز ودر عین حال تاریخی بود .عمر اکثر مزارها با آن سنگها بسیار زیاد بود.گوشه گوشه سنگها قابل خواندن و تعمق بود.بر روی سنگی نوشته شده بود مقتول . از آنجا پرسان به آرامگاه پرفسور حسابی رفتیم.آرامگاه کوچک و در عین حال بسیار با سلیقه ای بود.شهر تمیز و متروکه می زد.بله جناب پرفسور آن جا دفن بود.او با تمام عظمتش در خواب بود.فکر نمی کنم هیچ کس به جز خدا او را بیا مرزد چیزی دیگر بگوید. چه او باشی چه عطار چه رفتگر خدا کنه مردم با احترام در باره ات صحبت کنند.اسم او بر سر هر کجا که باشد پایین کشیده نخواهد شد.
یادش گرامی باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر