۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

آشنای رفته




روزها با عده ای آشنا می شی و بعد می خوانی که آشنایت رفته.بدون اینکه خداحافظی کنی.چقدرترک دوست ندیده سخت ست.حس می کنی تا مدتی دلت نمی خواد توی آینه خودت را نگاه کنی در این آینه صورت من نیست.روز به روز چهره ام در آینه بیشترمی شه. تصور روزهایی که می رود عرق شرم و ناباوری را بر صورت می گذارد.عجب روزهایی ست.هر روز باید دار بستی به قلبمان اضافه کنیم.


بالا می رود


انسانی دیگر


و هیچ پرنده ای برای خواندن نیست


و پایین می ریزیم


از همه چیزمان


غم ندیدنت


و اندوه بیکران نبودنت


جان را به لرزه می اندازد


توآزاد می شوی


و ما اسیر


آینه می شکند


از تصویرها


آینه ای دیگر باید گذاشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ