۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه

راهى طولانى براى كسب رسيدن به...........

در خيابان منتهى به خانه ام ، دو خانم يكى در دهه ى 50 سالگى وديگرى جوان و
چادرى در جلوى من با فاصله كمى در حركت بودند ، جلويى ثانيه اى مكث كرد و زن
دومى به اوخورد . دو نفربدون هيچ عذرخواهى شروع به پرخاش كردن به هم شدند.
هيچكدام كوتاه نمى آمد . درست مثل دوكودك. 
روز قبل نيزخانم كارمند يكى از كلينيك ها همراه آقاى ديگرى وارد سوپر شدند. مرد
خريد خودش را برداشت و برد .شاگرد سوپرى كه به دليل نبود صاحب مغازه پشت
دَخل بود خيلى آرام گفت: پول را نداد ورفت. خانم كارمند يك دفعه شروع به بد
رفتارى با شاگرد كرد ، هِى گفت و گفت وكسانى كه آنجا بودند سر از بهانه جويى
او در نمى آوردند ، دراين بين خانم ميانسالى گفت : دخترم حالا كه چيزى نشده ويكهو
زن كارمند رو كرد و به او گفت: به تو چى؟ كى با تو صحبت كرد؟و.....
متحيراز رفتارها ، دلخور از به هم خوردن آرامشم ، به درختان چنارقديمى كه سايهِ
همچون چادر خود را در برابرآفتاب بر رويم انداخته بودن نگاه مى كردم . چرا با
دعوا كردن دق دلمان را خالى مى كنيم ؟اين گونه رفتارها مُختص گروه خاصى نيست.
عجيب درمورد همه چيزخود را محق و صاحب حق مى دانيم. كشورهاى مسلمان دنيا
بدون افكارخرافى بى دليل به اين جايگاه نرسيده اند ، وقتى زندگى اقليت ها را در كنار هم ، و نظام شهرى حاكم بر آنان را مى بينيم اين سئوال در ذهن شكل مى گيرد كه 
خوب مشكل ما كجاست ؟ شايد در نبود قوانين ، آموزش موجود در مدارس وخانواده ما باشد . ما درك درستى از همزيستى مسالمت آميزنداريم ،حلال مشكلات ما در وهله
اول خودمان هستيم .مى دانيد ما از جامعه نخست كه همان خانواده است درست به
جامعه دوم كه همان آموزش وپرورش ما يعنى مدارس ست وارد نمى شويم .
ما خواندن ، ديدن وآموختن را هرگز به درستى نياموخته ايم . 

امروز آرزويم وطن ست
خشت بر خشت بالا بَرَم
نه چون  اَهرام 
بى بَرده
خود كارگرى خواهم شد
شايد امروز درخواب
و هيجان روز
به تاب ، تاب افتاده ام
ليك
ماشين را به رَهِى كه مى روم 
خواهم رساند

ما راهى پرتلاطم براى رسيدن به دموكراسى در پيش خواهيم داشت.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ