۱۳۹۱ شهریور ۲۴, جمعه

براِى شهريار نبوده

زند گى بافت غم انگيزى داره ، به عبارتى هر جا كه قدرت ونفوذ فكر در آن باشه
اندوه در لحظات بيشترى نسبت به خوشى به چشم مى آيد . ما احساس غم را بيشتر 
در خود نگه مى داريم ومعمولن در زمان اندوه بيشتر گذشته پر از نفاق وكينه توزانه خود با طرف مقابل را فراموش مى كنيم ودرست در اين لحظات بنىآدم اعضاى يكديگر مى شوند . مى دونيد شخصن بدون گذشته ام ، پوچَم  ، و اين يعنى درد وغم . گذشته مثل يك ويلاى بزرگه كه اين روزها به زمين كوبيده مى شود
و به جايش بنايى جديد بالا مى ره و ما باز وقتى از آنجا گذر مى كنيم مدام خاطرات
سنين جوانى خود را شروع به مرور و يافتن مى كنيم.
آدمها ى غريب مثل مهره هايى در صفحه زندگى مى مانند وما وقتى آنها را به ياد
مى آوريم حسابى از وجودشان شاد مى شويم وخدا نكنه مثل مهره هاى شطرنج از 
صفحه خورده و محو گردند . ما آرام آرام مات مى شويم . همه ما بايد در طول حيات خويش مُثمِرثَمر باشيم و عمر را با
بطالت به انتها نرسانيم ، اندوه نبايد چكش
روح و جان شود ، بايد پذيرش درد را در خود بالا ببريم و گرنه زودتر و بيمارتر از زندگى محو مى شويم . شايد با نوشتن اين
مطالب بيشتر خود را دلدارى مى دهم ، به ياد همه عزيزان


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ