هميشه هفته ها مى گذرند ولى يك تفاوت عمده بين ملت ها در اين گذران وجود دارد.
پاره اى با خيال راحت ، بدون هيچ ياس و تاريكى سر را بر بالش مى گذارند .
آنها در سرزمين هاى خود ، نه چون يك مهمان بلكه يك صاحبخانه با اقتدار در ساختن
كشور خويش بى دغدغه امرار معاش مى كنند . چقد ر دركتاب هاى درسى از وطن
خوانديم ، پاسدارش باشيم ،در حفظ و آبادانى آن كوشا باشيم وزير بار خوارى آن
نرويم . خوب اين كلماتى روزمره ، درهر قاعده كشور، مداريست.
اجلاس سران پايان يافت ، نتيجه اى كه به گوش ما خورد همان حرف وحديث هاى
ايجادشده بود ، كه حتا با رفتن آنها نيز تمام نشد ، ترجمه هاى بد ، تفسيرهاى
خودسرانه ، با اين همه خرجى كه شد بازتاب دلخواه را به دنبال نياورد.
چقدر از بازگشت مردم خوشحالم ، چهره شهربدون مردمش بيمارگونه وپر سئوال
مى زند . امروز كثيف بودن خيابانهاى تهران را بيشتر به علت نبود كارگران افغان
خواندم گويا مردم ما تمايلى به اين شغل ندارند .چندان دراين برهه ،كه جماعت
بزرگى بيكار هستند دليل را فقط اين نمى دانم . شايد اصولن يك صرفه جويى در اين
كمبود مالى ارگان ها باشد كه همه چيز را درزى مى گيرند . مردم ما هم اصولن
معتقد نيستند كه تك تك اشغالهاى ما تبديل به حجم بزرگى از زباله مى شود.
شايد جريمه اى نيز براى ساكنان هر كوچه بايد گذاشت تا خودشان در نظافت شهر
كمك كنند وگرنه با اين همه سطل هاى جمع آورى زباله دليلى به جز تنبلى مردم
نيست. نمى دانم چرا درخانه را كه مى بنديم بقيه محيط را مال خود
نمى دانيم . ومن سر به آسمان در آرزوى بارانم. ومن منتظر آمدن مهر هستم تا با ديدن
جوانان اميد را باز ببينم ، آرزوهاى كوچك ما مى رود كه جاى آرزوهاى بزرگ ما
رابگيرد. عجب دوران پرالتهابى ست. انگار هر روز تب داريم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر