حدود 20 سالى مى شود همه خاطره وزندگى نيست ،وقتى در مغزم ورق مى زنم همه اش از جنوب مى بينم در واقع من با جنوب
گره خورده ام مى دانم تلخى ايام زندگى من در جنوب بسيار است ولى همه را در خانه تكانى وجودم دور ريخته ام .امروز سوم خرداد ست روز پر سر وصداى حكومت
خرمشهر آزاد شد بندرى كه جمعه ها با پدرم سوار ماشين آبى تويوتايش مى شديم و براى خوردن بستنى اگر درست يادم باشد به خيابان فردوسى خرمشهر مى رفتيم بستنى مى خريديم وشاد برمى گشتيم حالا همه چيز نابود شده حتا اسم مدارس وخيابان هاى
ما چيز ديگرى ست حالا هيچ چيز زيبايى از بچگى ما نمانده و ما هم به نوعى دفن شده ايم .زندگى در جنوب بخش جدا ناپذيرى
از من هستند انگار زنده دفن شده ايم ولى هنوز زنده هستيم ونفس مى كشيم شايد اين كابوس تمام شود وكسى ما را از درون خاك هاى
فرو ريخته بر كالبدمان نجات دهد شايد در سوم خردادى ديگر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر