مرور مى كنيم ، تمامى روزهاى گذشته و مانده را ، رد پاى همه چيز مانده .شهر چه غريبانه رشد كرده چقدر براى پولدار شدن اندكى ، خودمان را پايمال كرده ايم .
روايت ما مردم نگفتنى وخنده دارست.همه تيشه به ريشه خود زده ايم .
روزها را مى شمارى .پيچ راديو و تلويزيون را مى چرخانى شايد امروز بهتراز
ديروز باشد. انگار عصر يخبندان شده و ما ماموت هايى با ارزش ولى يخ زده
درون آنيم. شايد در پايان هر مرورى بايد گفت:
هرگز نگو
ريزشى نيست
آويز شدن وافتادنى نيست
مِى نخورده خبر از حال ندارند
شب مى رود وشعله آفتاب
از شاخه وكوه به در آيد
هرگز نگو
اين آمده ى نحس
دراين خانه ى گرم
از در نرود
روايت ما مردم نگفتنى وخنده دارست.همه تيشه به ريشه خود زده ايم .
روزها را مى شمارى .پيچ راديو و تلويزيون را مى چرخانى شايد امروز بهتراز
ديروز باشد. انگار عصر يخبندان شده و ما ماموت هايى با ارزش ولى يخ زده
درون آنيم. شايد در پايان هر مرورى بايد گفت:
هرگز نگو
ريزشى نيست
آويز شدن وافتادنى نيست
مِى نخورده خبر از حال ندارند
شب مى رود وشعله آفتاب
از شاخه وكوه به در آيد
هرگز نگو
اين آمده ى نحس
دراين خانه ى گرم
از در نرود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر