تصورات من در محيط پّرسه مى زند .زمان المپيك ست .افتتاحيه آن قلب مان را به درد آورد . چگونه ملتى اين چنين شكوفا مى شود وبا روز به جلو مى رود ودر كنار
تاريخ گذشته ، امروز خودش را نيز به زمين مى آورد و درمعرض تماشا مى گذارد.؟
چطور اين همه هماهنگى و برنامه ريزى دقيق مى كنند ؟ خوشا به حالشان ، حتمن
تفكرى غنى پشت اين كارهاست ، به گذشته چسبيدن وآينده را نديدن شايد انسانها
را به يك افسردگى فرو برد . چسبيدن به گذشته آن هم نه به روز كردنش چندان خوشايند نيست مثل ماشينى ست كه متعلق به دهه گذشته است درسته قشنگه ولى
و من پرسه مى زنم ، باز چسبيده به گذشته ، انگارهميشه فكرمشغولى داريم. رفتم آلبالوبخرم ، انجيرهاى سبزمرا به ياد مادرم انداخت . اين تنها ميوه اى بود كه اين اواخرمى توانست بخورد . سال گذشته به راحتى امسال انجير سبز نبود به يادش انجيرى بين دوستانش پخش كردم
و باز پرسه زدم مقاله هايى درباره شاملو خواندم وباز دلم گرفت . انگار هنوز
زنده ست و داره شعر مى نويسه ، واقعن مرگ مال همه نيست.
به خودم گفتم : به انجير نگاه كن . زيباست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر