از این اشکها
ابری نیست
پس این باران سیل آسا
که چون طفلی ، گمگشته
های های می گرید
چیست؟
کدامین چشم پنهان
شاهد کشتار آدمهاست
که این سان
اشک بر سر عالم می ریزد؟
درون آتشیم و خلاصی نیست
میان این همه آبیم و
زُرقی در ساحل آن
انتظار مردمی نیست
ما دانیم و خاک آرام ست
اشک رود سازد و
ما نمی دانیم
شگفتا ،آدمی هستیم ما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر