وچه بود
آبی که پشت سرم
به خیال خود پاشیدی؟
وسری چرخاندم
چه نیازست
به چرخاندن دود
گِرد سرم
من که از یک ماشین
تندتر و بی پرواتر
از خیابان حیات می گذرم
و دوباره تو مرا
با پیرهنی که در آن
روح سرکش من
آرام ست
به تماشا خواهی دید
وتو با آن سینی ، به درهر خانه
کاسه ای آش به درگاه خدا می دادی
و فوت کردم درخیالت
شمع ها را
و تو هی داغ شدی
سر به دعا برداشتی
و من باز تسبیح تو را
پخش زمینش کردم
چه نیازست به اتلاف وقت
گره اش کورست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر