و در آن انگورهاى به بند بسته ام
كشمشى از جنس احساسم مى شد
بى خاك ، شيرين
و در اين انبار
عكس هاى جوانى ام
به جشن بزرگى ام مهمانى مى دادند
زيرزمينى كه در آن
راديوهاى قديمى ، ديگ هاى مسى
پر از خمره هاى خالى وپر از ترشى بود
كاش
زمان در اتاقى به خواب مى رفت
و من ديروز را
در كنار امروز داشتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر