کاش پیرزن گدایی در یک کوچه بودم
و کاسه ام
با پر شدن سکه ای مرا شاد می ساخت
کاش شب را با شمارش سکه ای تمام می کردم و
باز در انتظار کوچه ای دگر بودم
تنها با چادری و کاسه ای
تنها با چشمانی در انتظار عابری
کاشکی پیری ام چادری بر همه چیزم بود
و آینده ام همان کاسه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر